دوست

سلام این اولین مطلب رسمی من دراین وبلاگ است.

من میخواهم یکی ازخاطراتم دردوره تحصیلی بیان کنم که طنز نیست ولی ماهرچه به جلوبریم مطالب بهتروطنزترمیشوند.

یادمه اولین بارکه دیدمش سال سوم راهنمایی بود.گوشه ای نشسته بودیکی ازبهترین دوستانش بیاید.داشت شعری راکه به تازگی شنیده بودمی خواند:

((اون شب که بارون اومد                 یارم لب بون اومد

   رفتم لبش ببوسم                        نازک بودوخون اومد

و...))صدایی تقریبا خوبی داشت چون اتفاقا مادرآن سال تحصیلی هم کلاس بودیم ودرمواقع بی کاری سرکلاس ریاضی معلممان به اومیگفت که بیا پای تخته وآوازبخوان.

واوهم آوازمیخواند.آن سال گذشت ولی ماباهم رابطه نزدیکی نداشتیم چون هرکداممان دوستی نزدیک ترداشتیم.یک سال گذشت.

من درمدرسه ی نمونه دولتی قبول شدم وازتمامی دوستانم دل کندم.

روزاولی که وارداین مدرسه شدم خیلی استرس داشتم که بدون دوست دراین مدرسه چکارکنم.تااورادیدم اول تعجب کردم وگفتم که:((ا،او تواینجاچکارمیکنه؟))سپس رفتم به طرفش اتفقا اوهم ازدیدن من تعجب کرد.مادریک سال تحصیلی که باهم بودیم خیلی به ما خوش گذشت.امیدوارم که درسال بعدی هم باهم باشیم.چون اوقراراست برودبه دبیرستان هنرهای زیباومن قراراست دراین مدرسه بمانم.

کات.

علی محمدرضائی
ناشناس
۲۶ خرداد ۹۴، ۱۱:۲۴
عجب معلم ریاضی باحالی داشتید.
پاسخ :
ببین ماچی می کشیدیم
ناشناس
۲۶ خرداد ۹۴، ۱۱:۳۰
مگه دیگه الان دوست نیستید
پاسخ :
چراالان که دوست هستیم گفتم شایدازسال بعداوبره یه مدرسه دیگه.
ناشناس
۲۷ خرداد ۹۴، ۱۱:۴۸
دوست باحالی داشتی
پاسخ :
آره
محمد جواد حیدری پرچکوهی
۲۹ خرداد ۹۴، ۱۲:۳۶
با عرض سلام و خسته نباشید!
من هستم، یک دوست باحال!
پاسخ :
    شما هم خسته نباشید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره
سلام،به یاسان خوش اومدید.
فقط لایک ونظر یادتون نره...
پیوندهای روزانه
طراح قالب: عرفـــ ـــان ویرایش توسط نقل بلاگ