من

هوالرزّاق

تو این پست میخواستم چندتا عکس ازخودم بزارم تا بامن آشنا شید.

عکس پایینی عکس من بالباس مدرسه هست که البته من این لباس رو دوست ندارم واینقدرمجلسی نیستم.


درعکس بعدی عکس من درهنگام 3سالگی من هست.که البته ازروی آلبوم گرفتمش.

.

بقیه عکس هام موجودنیست وگرنه میزاشتم.

پایان.

علی محمدرضائی
۳ نظر

دوست

سلام این اولین مطلب رسمی من دراین وبلاگ است.

من میخواهم یکی ازخاطراتم دردوره تحصیلی بیان کنم که طنز نیست ولی ماهرچه به جلوبریم مطالب بهتروطنزترمیشوند.

یادمه اولین بارکه دیدمش سال سوم راهنمایی بود.گوشه ای نشسته بودیکی ازبهترین دوستانش بیاید.داشت شعری راکه به تازگی شنیده بودمی خواند:

((اون شب که بارون اومد                 یارم لب بون اومد

   رفتم لبش ببوسم                        نازک بودوخون اومد

و...))صدایی تقریبا خوبی داشت چون اتفاقا مادرآن سال تحصیلی هم کلاس بودیم ودرمواقع بی کاری سرکلاس ریاضی معلممان به اومیگفت که بیا پای تخته وآوازبخوان.

واوهم آوازمیخواند.آن سال گذشت ولی ماباهم رابطه نزدیکی نداشتیم چون هرکداممان دوستی نزدیک ترداشتیم.یک سال گذشت.

من درمدرسه ی نمونه دولتی قبول شدم وازتمامی دوستانم دل کندم.

روزاولی که وارداین مدرسه شدم خیلی استرس داشتم که بدون دوست دراین مدرسه چکارکنم.تااورادیدم اول تعجب کردم وگفتم که:((ا،او تواینجاچکارمیکنه؟))سپس رفتم به طرفش اتفقا اوهم ازدیدن من تعجب کرد.مادریک سال تحصیلی که باهم بودیم خیلی به ما خوش گذشت.امیدوارم که درسال بعدی هم باهم باشیم.چون اوقراراست برودبه دبیرستان هنرهای زیباومن قراراست دراین مدرسه بمانم.

کات.

علی محمدرضائی
۴ نظر

سرآغاز

سلام.بالاخره بعدازچندین ماه تصمیم وبلاگی برای خودم ساختم.

ماقراره دراین وبلاگ بگیم وبخندیم.

من هرچندروزیکبارشایدم دوبارپستی طنزآمیزمی گذارم وشماهم بانظرات طنزآمیزخودمرا

همراهی کنید.منتظرنظرات شماهستم

علی محمدرضائی
۱۰ نظر
درباره
سلام،به یاسان خوش اومدید.
فقط لایک ونظر یادتون نره...
پیوندهای روزانه
طراح قالب: عرفـــ ـــان ویرایش توسط نقل بلاگ