منظره قشنگیه

این عکسو از وبلاگ دردِدل برداشته ام

امیدوارم حلالم کند.

علی محمدرضائی
۶ نظر

انواع بله

علی محمدرضائی
۴ نظر

این پست رونمیتونم براش نامی بگذارم

اولا سلام امیدوارم حالتون خوب باشه ایام سوگواری اباعبدالله رابرهمه ی شما تسلیت می گم.تواین پست حرفای زیادی دارم.بعضی ها می گن زودبرگشتی بعضی ها میگن دیربرگشتی بعضی هاهم که کلا هیچی نمیگن.بعضی هاهم که میگن که چرااصلا برگشتی؟(که البته باجمله ی زودبرگشتی یکی است.)

تواین پست ازخیلی چیزامیخوام حرف بزنم ونمیدونم ازکدومشون شروع کنم:

١.تواین چندوقته چیکارمی کردم وچرارفتم؟

٢.هدفم درآینده چیه؟

٣.روزسه شنبه یکی ازروزهای ماه محرم(روزحضرت قاسم)

...................................................................................................

اماسرانجام بامورددوشروع می کنم.

تواین چندوقته چیکارمی کردم وچرارفتم؟

جواب:تواین چندوقته امتحانات مستمر داشتم والبته هنوزهم ادامه داردکه امتحان های بسیاربسیاربسیاربسیارسختی هم بودند.

..................................................................................................

روزسه شنبه (نمیدانم روزششم یاهفتم ماه محرم)روزحضرت قاسم(ع)بودومن وکلاس دوم دبیرستانی های مدرسه مان به امامزاده آقاسیدمعصوم واقع درنیروگاه رفتیم.درابتدا چون مدرسه ی ما یه خورده زودرسیده بودیم یه خورده الّاف شدیم.(الّاف:به معنای وقت تلف شدن)سپس یک شعری را تمرین کردیم که شعر زیربود:

ای عموجان،توبیا برتماشای قاسم

ای عموجان،دیدنی  شدسراپای قاسم

ای فدای سرت باتو سربسته گویم

تاکه گفتم یتیمم دویدن به سویم

هرکجا بگذری مانده صدتارمویم

واویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلا

پُرزِخون شد،این دلِ تنگِ تنگم عموجان

درکجایی،زیرِبارانِ سنگم عموجان

کی شود تاسراغی توازمن بگیری

بایدازمن نشانه زِدشمن بگیری

سرندارم که بررویِ دامن بگیری

واویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلا

ای عموجان،به تماشایِ من صف کشیدند

ای عموجان،نازِمن بالگد می خریدند

خودپشیمان شدم تاکه گفتم یتیمم

موپریشان شدم تاکه گفتم یتیمم

تیروباران شدم تاکه گفتم یتیمم

واویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلا

توسراپا،می دهی بویِ بابایِ من را

درکجایی،تاببینی عزیز حسن را

نوبیا سعی خودرابکن ای عموجان

که نماند یتیمِ حسن دربیابان

وَرنه بارِدگر می شود نیزه باران

واویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلاواویلا

سپس مدرسه های دیگرهم آمدند.یک حاج آقای نسبتا محترم آمدویک ساعت حرف زد.بعدسینه زنی شروع شداما دودقیقه نگذشته بودکه معاونین نسبتا محترممان به ماگفتند که پاشویدبرویم.

من به یکی ازدوستانم گفتم:((فکرکنم سیاه لشکر کم داشتند مارا آوردند.))آخه اگه قراره مادرسینه زنی نباشیم پس چرا ماراآورده اند؟

..............................................................................

هدفم درآینده چیه؟هدف خاصی ندارم فقط اینه که فعلا همین جوری به درس خوندنم ادامه بدم وهدف دیگرم اینه که تازمانی که میتونم به نوشتنم دراین وبلاگ ادامه بدم.

شایدم روزی رفتم ودیگربرنگشتم وآن زمان هست که قدرمن راخواهیددانست.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

ببخشید یک لحظه احساساتی شدم.

خب خیلی خستتون کردم تاپستی بعد خدانگهدار.

پایان.

علی محمدرضائی
۳ نظر
درباره
سلام،به یاسان خوش اومدید.
فقط لایک ونظر یادتون نره...
پیوندهای روزانه
طراح قالب: عرفـــ ـــان ویرایش توسط نقل بلاگ