شروعی جدید

به نام حضرت حق

سلام به شما همه ی دنبال کنندگان خوب لب بومی.امیدوارم که حالتون خوب باشه.حتما می پرسید تواین چندوقته کجا بودم وچراازپست جدید خبری نبود امروز که داشتم نظرات رامی خواندم دیدم بعضی ها درنظرات خصوصی گفته اندکه اسم وبلاگت آفتاب لب بوم است وشعارت تاغروب چیزی باقی نمانده است،است نکند غروب کردی رفت ودیگر پست نمی گذاری؟

من میخواهم به همه ی آنها بگویم خیر من هنوز هستم.میخواهم درابتدا بگم که چرااین چندوقته نبودم.ازابتدای سال95 شروع میکنم.روزشنبه ساعت 6صبح بیدارشدم وزدم شبکه نسیم تا برنامه سال تحویل خندوانه راببینم.دیدم پدرگوشی به دست نشست روی مبل.ازاوپرسیدم چه میکنی؟

گفت:میخواهم اندروید گوشی ام راآپدیت کنم.

من همان موقع فهمیدم که قرار است این ماه اینترنت مان بسیار زود تمام شود.خلاصه ساعت7:30شد وکم کم من داشتم لحظه شماری می کردم که سال تحویل شودکه ناگهان پدرم گفت پاشیدپاشید لباساتون رو بپوشید میخوایم بریم خونه بابابزرگ سال تحویل اونجا باشیم.من بهش گفتم مگه قرارنبود بعدازسال تحویل بریم؟ گفت حالا پاشو دیگه.

من تودلم گفتم ای بابا آخه چی جوری میخوایم تو20وخورده ای دقیقه برسیم به خونه بابابزرگ.اونم بااین رانندگی بسیارآرام پدروبسیاربسیار

آرام لباس پوشیدن مادر.خلاصه بگذریم ماسال رادرماشین وپشت چراغ قرمز تحویل کردیم.بعدازخونه پدر بزرگم هم به خونه مامانی(مادربزرگ مادری ام)رفتیم.

راستی چراهمه ی زن وشوهرها درعید نوروز ابتدا به خونه بستگان شوهرمیروند وبعد بستگان زن.بااینکه خودم یه مردم اما این مورد رو

بی انصافی میدونم ومیگم باید نوبتی کرد این مواردرو یکی ازاین ور ویکی ازاون وربگذریم...

من ازاین ایام عید کلا دوسه روز درخانه بودم.البته یه بدبختی هم دراین عید داشتم.معلم شیمیِ افتزاحمان جریمه ای برای عیدمان داده بود که کل عیدرادرحال نوشتن بودم.

اینترنتمان هم درتاریخ 7فروردین تمام شدواون پستی راکه برای روز زن گذاشته بودم هم ازقبل آماده کرده بودم.

سیزده به درهم جایی نرفتیم چون هوای قم سردبود وپدرم گفت سرما میخورید وسیزده مان راباگل های قالی به در کردیم.

درطی این مدت هرچه به پدرمیگفتم حجم بخر میگفت میخوای چه کار معتادشدی؟!!!!!

سرتان را دردنیاورم، ازامروزمیخواهم شروعی جدید داشته باشم.

به زودی به این لب بوم بودن پایان میدهم وبا نامی جدیدوموضوعاتی جدید وبلاگم راادامه میدهم.

راستی انتخاب شدن وبلاگ خودتون به عنوان یکی از صد وبلاگ برترسال 1394 مبارک.

فعلا خدانگهدارتون باشه.انشالله پست جدید ازچهارشنبه یک اردیبهشت.

پایان.

علی محمدرضائی
۶ نظر

مبارک

علی محمدرضائی
۶ نظر

دبیرمغزندارد(عبرت آموزقسمت27)

لطفا تا انتهای پست رابخوانید:

دبیر سر کلاس درس رو به شاگردان گفت :

آیا شماها این تخته ی سیاه را می بینید ؟

همه ی شاگردان پاسخ دادند بله .

دبیر پرسید :

آیا شماها آن صندلی را می بینید ؟

باز هم همگی گفتند بله .

سپس پرسید :

آیا شما خداوند را نیز می بینید ؟

ایندفعه شاگردان جواب دادند خیر .

او گفت :

پس خداوند وجود ندارد ...

کمی نگذشت که ناگهان یکی از شاگردان ایستاد و رو به بقیه شاگردان گفت :

دوستان ، شماها دبیر را می بینید ؟

همه گفتند بله .

شاگرد پرسید :

لباس های دبیر را می بینید ؟

و باز هم همه گفتند بله .

او ایندفعه پرسید :

دوستان مغز دبیر چطور ؟ آیا آن را می بینید ؟

که همه در پاسخ گفتند خیر .

سپس گفت :

پس دبیر مغز ندارد ...

علی محمدرضائی
۵ نظر

تغییر

جرم من قبل از عید۶۷kg

جرم من بعد ازعید۷۲kg

یعنی آدم چقدر میتونه تغییر کنه

تازه من خیلی تنقلات نمیخورم

علی محمدرضائی
۴ نظر

یه مساله مهم

امروز میخوام درموردمسئله مهمی باهاتون حرف بزنم:استرس

خیلی ها بامسئله استرس روبه رو اند ومسئله بدی است ازجمله خودم.البته من یکی دوسالیست به این مسئله گرفتارشدم.

هرکسی دریک موقعیتی استرس میگیرد.من بیشتردرمواقع ترک کردن چیزی استرس میگیرم.مثلا تمام شدن مسافرت یا رفتن مهمان هاازخانه مان یا تمام شدن تعطیلات.مثلامن ازالان استرس دارم برای تمام شدن تعطیلات عید.

فعلا حال ندارم بقیشو توضیح بدم انشالله بقیش بعدن.

هرکی راهکاری داره برای رفع استرس بگه.

علی محمدرضائی
۳ نظر

وقتی

علی محمدرضائی
۶ نظر

حاجی فیروز


دریافت
مدت زمان: 1 دقیقه 25 ثانیه

علی محمدرضائی
۲ نظر

لطفا ببینید باحاله قسمت۱۱(وسط پخش زنده)


دریافت
مدت زمان: 2 دقیقه 27 ثانیه

علی محمدرضائی
۵ نظر
درباره
سلام،به یاسان خوش اومدید.
فقط لایک ونظر یادتون نره...
پیوندهای روزانه
طراح قالب: عرفـــ ـــان ویرایش توسط نقل بلاگ