5تومن کاسب شدم....

به نام حضرت حق.....

سلام......

امروز درمدرسمون جشن 22بهمن بودچون فردا چهارمی ها(پیشی ها) درمدرسه نیستن وامروز برگذارشد.....

مراسم تقریبا چرتی بود وهیچ جذابیتی نداشت به غیرازنمایشش که خیلی عالللللیییییییی بود...

تازه اون نمایش هم ازدانش آموزایی بودن که قبلا تواین دبیرستان بودند والان بازیگرشده  بودند....

خیلی خنده داربود.........

وسط های نمایش یکی ازبازیگرها گفت که حالا میخوام یه مسابقه برگزار کنم.......

گفت من میخوام فامیل هامو بیارم بالا........

فامیلام کوشن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

چندنفردستشونو بردن بالا.......

من به بقل دستیم گفتم خب توهم برو یه جایزه هم میگیری..........

اون گفت نه نمیخوام به زور دستشو بردم بالا وگفتم این این این.........

یهو مجری گفت تو بیا سرمو کردم به طرف صحنه که یهو دیدم انگشتش به سمت منه...........

گفتم من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت بله.......

من خیلی تعجب کردم وباخوشحالی رفتم بالا.........

چون همیشه فکرمیکردم شرکت کننده هاازخودشونن......

مسابقه این بود که هرنفر اول خودشو به یه سبک خوانندگی معرفی کنه وبعدش خودمجری یه صدا دربیاره وما دابسمش بازی کنیم........

من به سبک غمگین خودم رومعرفی کردم عجیب بود من که اهنگای شاد روخیلی دوس دارم به سبک اهنگای غمگین خوندم...

وقتی تموم شد مجری گفت:مراسم هفتم و چهلم در خیابان مطهری برگذار میشود.

ازین  به بعد هرمراسم ترحیمی داشتید به ایشون بگید مداح خوبیه.......

وهمه زدن زیر خنده........

نفربعدی که به سبک اهنگ ((لای لای لای لای لای لای لای))معرفی کرد خودشو....

نفربعدی گفت:او او امید جهان نیستم،فلانی هستم

که یهو از اون صدا گاوی هایی که قبلا گفتم  کل جمعیت در آوردن وگفتند اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووع

وبنده خدارو کلی ضایع کردن

نفرآخرهم به سبک رپ خودش رو معرفی کرد...

بعد رفتیم سراغ دابسمش و وقتی اجرایم تموم شد کل جمعیت برایم دست زدند وتشویقم کردند

دونفرشون خیلی بد اجراکردند واما نفر آخر مثل من خوب اجرا کرد البته به کمک مجری که وسطش کلی مسخره بازی کرد

بعدنوبت به رای دادن رسید من ونفر آخر را همه تشویقمون کردند اما اون دو نفررو هیچکس تشویق نکرد ومجری بهشون گفت شماها فامیلاتونو باخودتون نیاوردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

و همه خندیدند.......

خلاصه به من واون یکی برنده شدیم ونفری 5هزارتومن هم از معاون پرورشیمون جایزه گرفتیم.........

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

وقتی مراسم تموم شد رفتیم بیرون وپای سیب دادند.......

درزنگ تفریح هرکس منو میدید میخندید........

آخرسر ازیکی پرسیدم چیه همتون میخندید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت خب خیلی خنده دار و باحال اجرا کردی......

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پ.ن:آی ام دابسمشر.........

پ.ن2:ازین به بعد  به من  بگین دابسمشر........

پ.ن3: اصلا  فکرنمیکردم استعدادی تواین امرداشته  باشم

فعلا خداحافظ......

علی محمدرضائی
۹ نظر

تولدم مبارک

به مناسبت 17مین سالگرد تولدم بزنید کف قشنگه رو....

علی محمدرضائی
۶ نظر

فقط میتونم تاسف بخورم

مهربان، متین و خوش اخلاق
حسن جوهرچى هم رفت... ناگهان
تسلیت به خانواده محترم جوهرچى و اهالى هنر
عجب سال بدى
یادش گرامی روحش شاد

فقط میتونم تاسف بخورم

علی محمدرضائی
۴ نظر

کی بهترین بابای دنیا روداره؟؟؟من من من من

کی بهترین بابای دنیارو داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟من من من من...

به نام حضرت حق...

سلام...

بهترین عنوانی که به نظرمن رسید همین جمله بود

اولین باری بود که پدرم روانقدر منطقی دیدم

روزدوشنبه کارنامه اینجانب رودادن وهمان طور که پیش بینی میشدیکی ازافتضاح ترین نمرات دوران تحصیلم روگرفته بودم

خداروشکر!!!!

اگه معدلم روبفهمید واقعا به این جمله ی آخرم خواهد خندید

ولی میگن بنده باید توهر شرایطی شکر کنه

خب بریم سراغ اصل مطلب

من کارنامه روگذاشتم روی اُپِن ورفتم داخل اتاق وتادو سه ساعت ازاتاق بیرون نزدم

برای این هم میترسیدم چون میدانستم پدرم رفتاربدی بامن خواهد کرد

بعد ازاینکه ازاتاق زدم بیرون  یه بسم الله گفتم واخمامو کردم توهم وبه آرامی به بابام سلام کردم

انتظارداشتم که یه فریاد اساسی بزنه ولی دیدم که باکمال خونسردی سلام کرد وگفت:

چته؟؟؟؟؟؟چرا اخمات تو همه؟؟؟؟؟؟  مگه کشتی هات غرق شده؟؟؟؟؟؟؟

تو تلاشتو کردی و نشده دیگه

ایشالله نوبت دوم بیشترتلاش میکنی نتیجه میگیری

مغزم سوت کشید مگه میشه مگه داریم

اصلا همچین رفتاری بعید بود همیشه کلی غر میزد ومیرفت توکل فامیل پر میکرد که مثلا علی فیزیک شده14.

بگذریم.......

من اون روزفهمیدم بهترین پدردنیا رو دارم.اماخب درسته که بعضی وقت هاهم عصبانی میشه دیگه.....

پس:

-((کی بهترین بابای دنیا رو داره؟؟؟؟)))

-من من من من......

پ.ن:اِ اِ اِ اِ.... بازم یادم رفت ماجراهای اون 40 پنجاه روزی که نبودم رو بگم ایشالله بعدا تعریف میکنم.

پایان

علی محمدرضائی
۷ نظر

چهل روز گذشت........

چهل روز گذشت........

چهل روز ازپست نگذاشتنم گذشت ومن دیگه نتونستم دوری شما رو تحمل کنم...

فقط اومدم خبربدم که منم زنده م......

ممنون ازهمه ی شما هایی که تواین مدت جویای حالم شدید...

این مدت پربود ازاتفاقات خوب وبد........

انشالله اگه زنده موندم براتون تعریف میکنم چون فردا کارنامه میدن وشاید دیگرزنده نباشم.....

+اولین پست زمستانیِ 95.

علی محمدرضائی
۵ نظر
درباره
سلام،به یاسان خوش اومدید.
فقط لایک ونظر یادتون نره...
پیوندهای روزانه
طراح قالب: عرفـــ ـــان ویرایش توسط نقل بلاگ