البته اون حسم هنوزکه هنوزه هرسال تکرار میشه دلم میخواد گریه کنم.
دریافت
مدت زمان: 44 ثانیه
بچه که بودم به من آموختند
فحش نباید بدهی گوسفند
******
بیادبی بوده از این خانه دور
حرف رکیکی نزنی بیشعور
******
بچهی همسایه به من فحش داد
پند پدر مادرم آمد به یاد
******
بر دهنش مشت ادب کوفتم
البته با غیظ و غضب کوفتم
******
شب که پدر قصهی ما را شنید
نوبت آموزه دوم رسید
******
پای مرا بست به یک ریسمان
بر کفل و بر کف پایم زنان -
******
- گفت نباید به کسی زور گفت
من چه کنم با توی گردن کلفت
******
بچه که بودم پدرم یاد داد
عشق بورزم به نبات و جماد
******
عشق به سوراخ ازن فیالمثل
عشق به بوی خوش زیر بغل
******
عشق به انسان و طبیعت، گیاه
عشق به ارتش به بسیج و سپاه
******
عشق به هم نوع ولو دشمنت
عشق به هر کس شده، حتی زنت
******
عشق به مفرد به مثنی به جمع
عشق به اینها که رساندم به سمع
تربیتم سیر صعودی گرفت
هیکل من رشد عمودی گرفت
ریش و سبیلی به هم آمیختم
زشت شدم تیغ زدم ریختم
ریختم از صورت خود پشم را
باز عیان کرد پدر خشم را
فرصت اندرز و نصیحت نبود
چاره به جز فحش و فضیحت نبود
گفت: پسر ریش تراشیدهای
نفله! مگر دختر ترشیدهای
کافر حربی شدهای ظاهرا
قرتی و غربی شدهای ظاهرا
بر سر این صورت صافت مباد
مورچهای میبکند بکس باد
صورت سیرابی و بیریش تو
عین حرام است و نجس، دور شو
تا نشدی مومن و اهل ثواب
زیر پل و روی مقوا بخواب
رفتم و ریشم که به زانو رسید
برگشتم پیش پدر رو سپید
دید که تیشرت به تن کردهام
پارچهای زرت به تن کردهام
گفت: مگر پارچه کم داشتی
لخت و پتی آمدهای آشتی
این که شمایی پسر بنده نیست
کسوت کفار برازنده نیست
پیرهن و دکمهی تقوات کو؟
سبحه و انگشتر و اینهات کو؟
هیزم دوزخ شدهای نرهخر
زود برو پیرهنی نو بخر
مختصری بود ز بسیارها
این همه مشتی است ز خروارها
منحنی تربیتم رشد کرد
حیثیت و شخصیتم رشد کرد
حاصل این شیوهی ارزنده، من
این من خوش ذوق ولی بد دهن
........................................................................................................................................................
این شعرو هفته ی گذشته معلم ادبیاتمون آقای رحمانی سرکلاس خوند،منم خوشم اومدازش پستش کردم.
سروده سعیدنوری
البته دقیق نمیدونم اسمش همین بود یانه
اگه اسمش یه چیزدیگس بگین.